پارت ۸ فیک مرز خون و عشق
پارت ۸
ا،ت ویو
(فلش بک تموم شده)
اونقدری گریه کردم که دیگه اشکی واسم نموند ، چشمام گرم شد و سیاهی مطلق.....
صبح
ا،ت ویو
با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدمو رفتم دشویی و کارای لازمو انجام دادمو اومدم
امروز اولین روز کاریم توی عمارت آقای جئونه پس باید مرتب به نظر برسم
درکمدمو باز کردم و لباس مخصوصی که باید بپوشمو پوشیدم
از آینه نگاهی به خودم انداختم
واقعا با این لباس خوشگل شده بودم
شونه رو برداشتمو موهامو اروم شونه زدم
در : تق تق تق
ا،ت : بله؟
لیا : منم ا،ت بدو بیا ۱۵ دقیقه ی دیگه باید پایین باشی
ا،ت : اوکی تو برو من میام
لیا : باشه
دیگه صدایی نیومد و این نشانه ی اینه که لیا رفته
موهام کاملا شونه شد و با کش دم اسبی بستمش
خودمو یکم جمع و جور کردم و فورا از اتاق زدم بیرونو به سمت آشپزخونه دویدم که یهو با یه چیز سفت عین سنگ برخورد کردم
ا،ت : اهه این ستونه دیروز نبود الان یهو سبز کرد؟
جونگکوک : من شبیه ستونم؟
سرمو بردم بالا و با چهره ی تقریبا عصبی ی ارباب روبه رو شدم.....تعظیم کردمو گفتم
ا،ت : بِ...ببخشید ...حواسم نبود
جونگکوک : اشکال نداره فقط از این به بعد بیشتر مراقب باش اگه واقعا یه ستون میبود چی؟
با تعجب و چشمای گرد شده گفتم
ا،ت : بَ...بله؟
جونگکوک : هیچی سریع برو سر کارت و امروز خودت برام صبحونه درست کن
ا،ت : چشم
دوباره تعظیم کردم و فراررر
به سمت آشپز خونه رفتم و برای درست کردن صبحونه دست به کار شدم
اول یکم پنکیک درست کردم و توی دوتا بشقاب جدا گذاشتم
روی یکی از بشقابا عسل با کره انداختمو توی اون یکی بشقاب نوتلا و توت فرنگی انداختم
به سمت دیگه ی آشپزخونه رفتم و قهوه رو از کابینت برداشتمو به سمت قهوه ساز رفتم
قهوه رو آماده کردم و همشونو روی سینی گذاشتم
آجوما : کجا میری ا،ت ؟
ا،ت : آجوما ارباب گفت که من براش صبحونه درست کنم
اجوما : باشه برو ، توی اتاق کارشه
ا،ت : چشم
تعظیم کردمو سینی رو برداشتمو از آشپزخونه زدم بیرونو به سمت اتاق رئیس راهی شدم
تقه ای به در زدمو گفتم
ا،ت : رئیس صبحونتونو آوردم
جونگکوک : بیا
درو اروم باز کردم و وارد اتاق شدم
سرش توی لپتابش بود و با ورود من سرشو اورد بالا و بهم خیره شد
ا،ت : ارباب چیزی شده؟
جونگکوک : ها...نه چیزی نشده .....چه خوشگل شدی
ا،ت : مَ...ممنون
جونگکوک: سینی رو بزار
ا،ت : چشم
سینی رو روی گوشه ای از میزش کار بزرگش گذاشتمو چند قدم عقب اومدمو تعظیم کردم
جونگکوک : میتونی بری
ا،ت : چشم
دوباره تعظیم کردمو اتاق اربابو ترک کردم
دوباره سمت آشپزخونه رفتم
ا،ت : اجومااااااا(داد)
اجوما : بله؟.....چته چرا داد میزنی ؟
ا،ت : ببخشید فقط میخواستم بپرسم چه کاری انجام بدم
اجوما : خب تو...برو اتاق خواب رئیسو مرتب کن
ا،ت: بله؟
اجوما : گفتم اتاق خواب رئیسو مرتب کن
ا،ت : آها ....باشه چشم فقط دستمال و شیشه پاکن کجاست ؟ و همینطور اتاق خواب رئیس کدوم اتاقه؟
اجوما : اتاق خواب رئیس بقل اتاق کارشه ، اول برو از رئیس اجازه بگیر و بعد برو توی اتاقش
ا،ت : چرا؟
اجوما : ا،ت ؟ یچیزایی میگیا
ا،ت : ببخشید
اجوما : اشکال نداره ، و دستمال و شیشه پاکن همون اتاق کوچیکه بود که رفتیم اونجا لباستو بهت دادم ، همچی اونجاس
ا،ت : باشه چشم
تعظیم کردمو به سمت اون اتاق کوچیکه رفتم و درشو باز کردمو دستال و شیشه پاکن و یسری خرت و پرت دیگه که لازم داشتمو برداشتمو دوباره دره اتاقو بستم
با همون وسایلا توی دستم به سمت اتاق کار رئیس راهی شدمو دوبارع در زدم
جونگکوک : بله؟
ا،ت : ارباب؟
جونگکوک : بیا تو
ا،ت : ممنون
در اتاقو باز کردم و رفتم داخل
نگاهی بهم انداخت و گفت
جونگکوک : چیشده؟ کاری داشتی؟
ا،ت : آجوما به من گفتن اتاق خوابتونو تمیز کنم ولی قبلش از خودتون اجازه بگیرم اجازه میدین ارباب ؟
جونگکوک : ..........
دخترا اینو بگم که لباس مخصوص خدمتکاریشون همون لباسیه که عکسشو توی کاور گذاشتم
ا،ت ویو
(فلش بک تموم شده)
اونقدری گریه کردم که دیگه اشکی واسم نموند ، چشمام گرم شد و سیاهی مطلق.....
صبح
ا،ت ویو
با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدمو رفتم دشویی و کارای لازمو انجام دادمو اومدم
امروز اولین روز کاریم توی عمارت آقای جئونه پس باید مرتب به نظر برسم
درکمدمو باز کردم و لباس مخصوصی که باید بپوشمو پوشیدم
از آینه نگاهی به خودم انداختم
واقعا با این لباس خوشگل شده بودم
شونه رو برداشتمو موهامو اروم شونه زدم
در : تق تق تق
ا،ت : بله؟
لیا : منم ا،ت بدو بیا ۱۵ دقیقه ی دیگه باید پایین باشی
ا،ت : اوکی تو برو من میام
لیا : باشه
دیگه صدایی نیومد و این نشانه ی اینه که لیا رفته
موهام کاملا شونه شد و با کش دم اسبی بستمش
خودمو یکم جمع و جور کردم و فورا از اتاق زدم بیرونو به سمت آشپزخونه دویدم که یهو با یه چیز سفت عین سنگ برخورد کردم
ا،ت : اهه این ستونه دیروز نبود الان یهو سبز کرد؟
جونگکوک : من شبیه ستونم؟
سرمو بردم بالا و با چهره ی تقریبا عصبی ی ارباب روبه رو شدم.....تعظیم کردمو گفتم
ا،ت : بِ...ببخشید ...حواسم نبود
جونگکوک : اشکال نداره فقط از این به بعد بیشتر مراقب باش اگه واقعا یه ستون میبود چی؟
با تعجب و چشمای گرد شده گفتم
ا،ت : بَ...بله؟
جونگکوک : هیچی سریع برو سر کارت و امروز خودت برام صبحونه درست کن
ا،ت : چشم
دوباره تعظیم کردم و فراررر
به سمت آشپز خونه رفتم و برای درست کردن صبحونه دست به کار شدم
اول یکم پنکیک درست کردم و توی دوتا بشقاب جدا گذاشتم
روی یکی از بشقابا عسل با کره انداختمو توی اون یکی بشقاب نوتلا و توت فرنگی انداختم
به سمت دیگه ی آشپزخونه رفتم و قهوه رو از کابینت برداشتمو به سمت قهوه ساز رفتم
قهوه رو آماده کردم و همشونو روی سینی گذاشتم
آجوما : کجا میری ا،ت ؟
ا،ت : آجوما ارباب گفت که من براش صبحونه درست کنم
اجوما : باشه برو ، توی اتاق کارشه
ا،ت : چشم
تعظیم کردمو سینی رو برداشتمو از آشپزخونه زدم بیرونو به سمت اتاق رئیس راهی شدم
تقه ای به در زدمو گفتم
ا،ت : رئیس صبحونتونو آوردم
جونگکوک : بیا
درو اروم باز کردم و وارد اتاق شدم
سرش توی لپتابش بود و با ورود من سرشو اورد بالا و بهم خیره شد
ا،ت : ارباب چیزی شده؟
جونگکوک : ها...نه چیزی نشده .....چه خوشگل شدی
ا،ت : مَ...ممنون
جونگکوک: سینی رو بزار
ا،ت : چشم
سینی رو روی گوشه ای از میزش کار بزرگش گذاشتمو چند قدم عقب اومدمو تعظیم کردم
جونگکوک : میتونی بری
ا،ت : چشم
دوباره تعظیم کردمو اتاق اربابو ترک کردم
دوباره سمت آشپزخونه رفتم
ا،ت : اجومااااااا(داد)
اجوما : بله؟.....چته چرا داد میزنی ؟
ا،ت : ببخشید فقط میخواستم بپرسم چه کاری انجام بدم
اجوما : خب تو...برو اتاق خواب رئیسو مرتب کن
ا،ت: بله؟
اجوما : گفتم اتاق خواب رئیسو مرتب کن
ا،ت : آها ....باشه چشم فقط دستمال و شیشه پاکن کجاست ؟ و همینطور اتاق خواب رئیس کدوم اتاقه؟
اجوما : اتاق خواب رئیس بقل اتاق کارشه ، اول برو از رئیس اجازه بگیر و بعد برو توی اتاقش
ا،ت : چرا؟
اجوما : ا،ت ؟ یچیزایی میگیا
ا،ت : ببخشید
اجوما : اشکال نداره ، و دستمال و شیشه پاکن همون اتاق کوچیکه بود که رفتیم اونجا لباستو بهت دادم ، همچی اونجاس
ا،ت : باشه چشم
تعظیم کردمو به سمت اون اتاق کوچیکه رفتم و درشو باز کردمو دستال و شیشه پاکن و یسری خرت و پرت دیگه که لازم داشتمو برداشتمو دوباره دره اتاقو بستم
با همون وسایلا توی دستم به سمت اتاق کار رئیس راهی شدمو دوبارع در زدم
جونگکوک : بله؟
ا،ت : ارباب؟
جونگکوک : بیا تو
ا،ت : ممنون
در اتاقو باز کردم و رفتم داخل
نگاهی بهم انداخت و گفت
جونگکوک : چیشده؟ کاری داشتی؟
ا،ت : آجوما به من گفتن اتاق خوابتونو تمیز کنم ولی قبلش از خودتون اجازه بگیرم اجازه میدین ارباب ؟
جونگکوک : ..........
دخترا اینو بگم که لباس مخصوص خدمتکاریشون همون لباسیه که عکسشو توی کاور گذاشتم
- ۱.۶k
- ۲۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط